|
|
هوا خیلی سرد بود . داشتم از پادرد می مردم . فقط می خواستم زودتر برسم
خونه . بارون خیس خسیم کرده بود . تا رسیدم صد بار به خودم گفتم آخه دختر
تو که فهمیدی هوا ابریه چرا رفتی مرکز شهر ؟! سریع کلید رو از کیفم درآوردم
. به ساعتم نگاهی کردم . هشت و نیم شب بود . در رو باز کردم . توی هال که
رسیدم مامانم رو دیدم که نگران نشسته و با دیدن من که خیس آب بودم مثل برق
به طرفم اومد . اولاش قربون صدقم رفت ، ولی یهو کانالش عوض شد و کلی سرم
داد کشید که چرا دیر کردم ؟!!!! رفت تو
آشپزخونه و ده دقیقه بعد با یه لیوان شیر داغ اومد طرفم . خیلی خسته بودم .
لیوان رو گرفتم و رفتم طبقه بالا تا لباسامو درآرم . به اتاقم که رسیدم یه
حس هیجان خاصی داشتم . نمیدونم چرا ؟! بعد عوض کردن لباسم کنار پنجره
نشستم و زل زدم به آسمون . من عاشق آسمون و ستاره هاشم . یهو در اتاقم باز
شد……. برای دانلود کتاب رمان یکی باش با ما همراه باشید .
:: برچسبها:
دانلود کتاب ,
یکی باش ,
رمان ,
دانلود رمان ,
:: بازدید از این مطلب : 158
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 3 تير 1395 |
نظرات ()
|
|
|
|
|